در شعر سهراب سپهری از پدیدههای جهان امروز چیزی پدیدار نیست؛ چرا که در پشت شیشههای نامریی این برج بلند، بودای جوان، یا حتی بودای کودکی نشسته است که از پای درخت روشن خود، اشیای جهان را به حضور خویش میطلبد و با آنها معاملهای میکند که کودکان ساده، با عروسکهایشان میکنند.
اگر بخواهید بدانید که از آن بهار سبز تا این پاییز زرد چه می کردم باید بگویم خودم را با شعرفریدون مشیری مشغول می کردم.مشیری شاعر مهربانی است.می شود با او مثل یک دوست چندین ساله راحت بود، سوار بال خاطره شد و مثل نسیمی که به تردید می گذرد، به کوچه های عیدهای دوباره سرک کشید.می شود با او کوبه در چوبی خانه پدری را کوبید و دوباره لب حوض یادها نشست و سرمه دان و جهاز مادران را روی تاقچه ی یادها بو کشید و گریست.انگار مادرم گریسته بود آن شب.از بهار به پاییز می رسم از مشیری به شاملو و این برف را سر باز ایستادن نیست.برفی که بر روی و بر ابروی ما می نشیند.آه ای هفت سالگی!
امشب که داشتم به شعری از فریدون مشیری دقت میکردم متوجه شدم که حتی شاعرخوش بین و مثبت اندیشی مثل مشیری هم زندگی را "سراچه ماتم"نامیده است حالا خودتان می توانید حدس بزنید که شاعران بدبین و شکاکی مانند خیام یا شاملو چه نگاهی به زندگی داشته اند.تا جایی که حافظه ام یاری می دهد،این ها تعابیری هستند که شاعران و متفکران دوره های مختلف ما از "زندگی"و "زیستن"داشته اند:
خراب آباد،نادرکجا،بی در زمان،محنت آباد، ،گذرگاه درد.وحتی یکی از نام داران عصرحاضر کار را تا بدینجا پیش برده::
گورستان پیر/ گرسنه بود/ و درختان جوان / كودی می جستند/ ماجرا همه این است / آری/ ورنه/ نوسان مردان و گاهواره ها / به جز بهانه ای / نیست!
چاپلين در "لايم لايت" نقش گرسنه بيخانماني را بازي ميكند كه در وصف بهار ترانه يي مي خواند . بهاري كه او وصف مي كند بهار دلنشين همه مردم روي زمين است فقط
نا گهان يك جا به يك دوراهي مي رسد كه مخاطبان ترانه بي اختيار به دو دسته تقسيم مي شوند :
گروهي كه از فرط خنده پس مي افتد و گروهي كه دل و چشم شان پر از اشك مي شود . و اين ، سطر پاياني ترانه است. آن جا كه ولگرد گرسنه خم مي شود گل خودرويي را مي چيند و مي گويد:
" بهار براي اين زيبا است كه اگر از گشنگي در حال مرگ باشي مي تواني با چيدن گل ها دلي از عزا در آري !".
ای عشق ٬ شکسته ایم٬ مشکن ما را
این گونه به خاک ره میفکن ما را
ما در تو به چشم دوستی میبینیم
ای دوست مبین به چشم دشمن ما را
پاییز با دلتنگی ارتباط تنگاتنگ تری دارد.انگاراینجا فواره در تلاش بی حاصلش برای رهایی، نا امیدی ساده پاییز را رج میزند و درخت ها و صندلی ها و راهروها و آدم ها از بغضی پنهانی سرشارند.
پدرم وقتی مرد
خواهرم زیبا شد!
سهراب سپهری
****
شاید برای مخاطب سطحی نگر شعر، رابطه بین مرگ پدر سهراب سپهری و زیبایی خواهر او عجیب و بلکه غیرمنطقی به نظر برسد .رابطه مرگ پدرسهراب و زیبایی خواهر او در این است که وقتی پدر سختگیر و مخالف آرایش او از دنیا میرود خواهرش مجال آرایش و به ظاهرخود رسیدن می یابد!
می خواهم خواب اقاقیا ها را.
شاید اگر ما جای احمد شاملو بودیم، با توجه به کلمه "خواب" و ارتباط آن با "خواب دیدن"نقطه چین آخر این مصرع را با کلمه "ببینم"پر میکردیم.ولی آنگاه که مخاطب پیشاپیش بتواند قافیه را حدس بزند و ذهن شاعر را بخواند،یعنی شاعر دچار کلیشه ها و عادات ذهنی خود بوده است.به همین دلیل شاملو با یک هنجار گریزی ساختار شکنانه و غافل گیر کننده ، نقطه چین را به این صورت پر می کند:
می خواهم خواب اقاقیاها را بمیرم!!!
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولی دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالی لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم
اگر دل دلیل است ما آورده ایم
اگر داغ شرط است ما برده ایم
اگر دشنه ی دشمنان گردنیم
اگرخنجر دوستان گرده ایم
گواهی بخواهید اینک گواه
همین زخم هایی که نشمرده ایم
درباره این سایت